چرا ناخشنود و ناخشنود هستیم؟

رفتارهایی که اینقدر تکرارشان کرده ایم که جزوی از عادات و کردار روزانه ما می باشند، ریسمانی شده اند بر گردن مان که خود با دست خود بافته ایم و ناخواسته خود را با آن به ورطه ی اندوه و نارضایتی می کشیم و سپس همه چیز را می اندازیم گردن شانس و اقبال بدمان و در اندوه و تلخی فرو می رویم.
بدیهی است که همیشه نمی توان شاد می بود. اما می توان دست کم سطح معینی از اعتدال عاطفی و خوشی را نگه داری کرد. بله، هنگامی همه چیز به خوبی پیش می رود، مشکلی نیست و تشکیل اعتدال عاطفی آسان است، اما مهم این است که ما وقتی که با مانع ها رو برو می شویم یا ناکامی می خوریم بتوانیم خرسندی خود را نگه داری کنیم و به ورطه اندوه و ناامیدی نغلتیم.
تعداد بسیاری از افراد در این چنین مواقعی به انجام عاداتی سمی تن می دهند که در مختصر زمان تسکین دهنده است، اما دقیقا همانند مرفین، اثرش زیاد مختصر است، و سپس که اثرش بپرد، درد ِ عدم رضایت از خویشتن و اندوه امانمان را می بُرد.
و یقیناً هر چه زیاد تر از این عادت های تسکین دهنده منفعت گیری کنیم ترک آنها زیاد دشوارتر می بشود بطوری که سرانجام در یک چرخه معیوب دچار می شویم. بعد بیائید مقداری دقیق تر به این مساله نگاه کنیم.
عادت های سمیای که انرژی ما را تحلیل می برند
تعداد بسیاری از ما این عادات سمی را می شناسیم. آنها کم کم بخشی از زندگی ما شده اند اما از تاثییر منفی آنها بر زندگی متن غافلیم.
یکی از این عادت های سمی، خواستن چیزی است که نداریم. چشم دوختن به پیروزی و زندگی دیگران و زندگی و داشته های خود را فراموش کردن. ما مدام چیزی را که داریم دست کم می گیریم، به زبان ساده تر از داشته هایمان راضی و خرسند نیستیم و در طلب و آرزوی چیزی بیشتر از آن هستیم. اگر بتوانیم به این فهمیدن برسیم که آنچه هم اکنون در اختیار داریم برای نشاط و خرسندی ما کفایت می کند، دیگر دلیلی نمی ماند که تلخ باشیم و حس عدم رضایت و اندوه کنیم.
بعضی اوقات هم عکس این حالت اتفاق می افتد؛ به این معنی که شما دچار نوعی رکود عاطفی می شوید. در یک نقطه ی ثابت می مانید و به کلمه درجا می زنید. نه توان آن را دارید که رو به جلو حرکت کنید، نه برگردید و از نو اغاز کنید. چیزی در این نقطه مانع از پیشرفت ، رشد و حس رضایت از خود و کارتان می بشود.
اینجاست که سوال پیش می آید چرا نمی توانم از این حالت خارج شوم؟ آیا هراس مانع من است؟ چرا اینقدر حس عدم امنیت می کنم؟ اگر با خود صادق باشید و در پی پاسخی درست به این سوال ها در خود تامل کنید، یقین بدانید که از آن زندان خود ساخته آزاد می شوید و مفری اشکار می بشود. گشایش اتفاق می افتد تنها اگر که بخواهید.
یکی دیگر از عادات سمی زیاد رایج، شیوه ی کارکردن ما همچون یک آدمماشینی است: کار کردن بدون کوچک تری توجهی به نفس خودِ کار و زمان و هنگامی که در میانه انجام آن همانند باد می گذرد.
فکر کنید در جنگلی دو ساعت پیاده روی میکنید، بی وقفه راه می روید، بی هیچ توجهی به طبیعت اطراف تان، غافل از لحظه حالی که در آن به سر می برید، فقط راه می روید که دو ساعت زمان پیاده روی در جنگل را پر کرده باشید. این عادتی سمی است که ما را از حقیقت اطراف مان دور می کند. بدیهی است که شخص در این چنین شرایطی هیچ حس رضایت و خرسندی از کاری که کرده است ندارد، به رغم این که کار او را به همه انجام داده است.
این چنین فراموش نکنید که نباید از نیازهای مهم و الزامی بدن غافل شویم: خوب غذا خوردن و استراحت کردن. هنگامی بی وقفه مشغول انجام کاری هستیم به نحوی که یادمان می رود چیزی بخوریم، سطح انرژی ما پایین می آید و بلافاصله تاثییر مستقیمی بر خلق و خو و مقدار عزت نفس ما دارد. به همین ترتیب استراحت ناکافی مستقیما بر بهبود کارکرد ما تاثییر می گذارد.

بدترین عادت سمی: نقش قربانی را بازی کردن
یکی از عادات بدی که عواقبی منفی به همراه دارد، بازی کردن نقش قربانی است. برای برخی این عادت حربه ای است برای جلب دقت دیگران. این عادت احتمالا بتواند دلسوزی و دقت دیگران را به ما جلب کند، اما یقین بدانید که در نهایت آنچه از بازی این نقش نصیب فرد می بشود جز حس عدم رضایت و ناخرسندی از خود چیزی نیست.
برای ایفای نقش قربانی باید به همه آن احساسات و عواطف منفی و اثرگذاری بچسبید، که می کوشید خود را از آن ها وابکنید یا بر آن ها تسلط کنید. این تناقض شما را فرسوده می کند. شما برای جلب ترحم، دقت و دلسوزی و فرار از مسئولیتی که متعهد به انجامش هستید به چیزی پناه می برید که فقط نارضایتی از خود و انجامِ کار را عایدتان می کند. چشم هایتان را می بندید و همه آن عواطف منفی ای را جذب می کنید که درون شما را از کینه و خشم آکنده می کند.
یکی از دلایل جلب دقت دیگران، عادت سمی رایج فرد دیگر در پیوند با عادت قبلی است: مورد تایید دیگران واقع شدن. شما آنقدر دچار جلب نظر مثبت و تایید دیگران هستید که از دقت به خودتان و کارتان غافل می شوید.

تکذیب حقیقت
یکی از موارد مرتبط با حس قربانی شدن تکذیب حقیقت است. هنگامی حقیقت باب میل ما نیست، به سادگی به آن پشت می کنیم و زیاد راحت منکرش می شویم. بدیهی است که تکذیب حقیقت مانع از وقوع و هستی آن نمی بشود، حقیقت ادامه دارد و زمانش که برسد بد جور سیلی محکمی به ما می زند.
عادت به بازی کردن نقشِ قربانی اجازه نمی دهد که شما از توانایی های قبل تان درس بگیرید.
هنگامی به بازی کردن نقش قربانی عادت کردیم، برای هر نادرست یا شکستی بلافاصله تلاش می کنیم دیگران را سرزنش کنیم. هیچ زمان خودمان را مسئول آنچه اتفاق می افتد، نمی دانیم. حتی اگر هم واقعا مسئول باشیم، تلاش می کنیم آن را برگردن دیگران بیاندازیم و همانند یک شهید حرکت کنیم. به گفتن مثال، اگر در یک امتحان نتیجه ی خوبی نگیریم، هیچ زمان نمی پذیریم که خوب مطالعه نکرده ایم یا تمرکز کافی نداشته ایم، بلکه می گوییم این استاد است که امتحان را زیاد سخت گرفته، یا اصولا با ما خصومتی دارد.
خلاصه
اکنون بیایید لختی در کرد و کار روزانه مان درنگ کنیم، و به برخی از عادات رفتاری مان بی هیچ قضاوتی بیاندیشیم. اگر در خود عادتی سمی یافتید کم کم در صدد ترک آن برآیید؛ در این صورت یقین باشید که حس متغیری را در زندگی توانایی می کنید، احساسی که رنگ و بویی از نشاط و نشاطی توانایی نشده را دارد.