۹ فیلم سینمایی برتر ۲۰۲۴ از نگاه منتقدان برجستۀ نیویورک تایمز/ آخر شب با شیطان؛ با حال و هوای سینمای ترسناک 1970_بام وطن

به گزارش بام وطن
آلیسا ویلکینسون: منتقد و روزنامهنگار ساکن نیویورک است که به بازدید تغیرات سینمایی، نقد فیلم و مباحث فرهنگی و مذهبی میپردازد. او بر پروژههای تحقیقاتی بسیاری نظارت میکند و اصول نقد، تئوری فرهنگی و مطالعات سینمایی را در دانشگاه کینگزِ کالج لندن تدریس میکند.
منتقدان سینمایی نیویورکتایمز در این نوشتار به ۹ فیلم نقل سال ۲۰۲۴ پرداختهاند. فیلمهای معارفهشده میتوانند انتخابهایی عالی برای تماشا در روزهای اینده باشند.
۱_ هیتمن Hit Man
کارگردان: ریچارد لینکلیتر
دربارۀ فیلم: “گلن پاول” در نقش “گری” (استاد فلسفه و روانشناسی) ظاهر میشود که بهگفتن پلیسمخفی با ادارۀ پلیس نیواورلئان کار میکند. او وانمود میکند که قاتل است و در برخورد با “آدریا آرجونا” در نقش “مدیسون” (زن خانهداری که در پی استخدام اوست و به دردسر افتاده)، روبه روای کمدیرمانتیک تشکیل میکند.
فیلم اقتباسی از داستان واقعی نوشتۀ “اسکیپ هالندزورث” است که در جشنوارۀ ونیز ۲۰۲۳ نیز به نمایش درآمد و با نقدهای خوبی روبه رو شد. بازی درخشان گلن پاول در ژانر “اکشنکمدی” در کنار کارگردانی و فیلمنامهی قوی، دقت منتقدان را به خود جلب کرده است. قهرمان فیلم شخصیتی یگانه دارد و درعینحال از تعداد بسیاری جهات همانند آدمهای معمولی است؛ مردی خلوتگزیده و آرام که غالباً در خانه مشغول مطالعه و رسیدگی به گیاهان و حیوانات است، افکار بسیاری در سر میپروراند و مشغلهاش تدریس و پژوهش است. گری مردی فکور، طناز و هزارچهره است که با قرارگرفتن در نقشهای دیگر به وجود واقعیاش نزدیکتر میشود و رازورزانه به ایفای نقش میپردازد.
نظر آلیسا ویلکینسون: «اگر امسال فیلمی لذتقسمتتر از هیتمن ببینم، شگفتزده خواهم شد. فیلم “ریچارد لینکلیتر” لایق همان هیاهویی است که برایش برقرار کردهاند. “گلن پاول” لحظاتی رمانتیک، مهیج، خندهدار و رضایتقسمت خلق کرده است. فیلم نوآوریهای خوبی دارد، زیاد قابلتأمل است و به دل مینشیند.»
۲- جنگ داخلی Civil War
کارگردان: الکس گارلند
دربارۀ فیلم: داستان “جنگ داخلی” در آیندۀ نزدیک اتفاق میافتد و روایت آخرالزمانیِ ایالاتمتحده است که در جدال با نیروهای تجزیهطلبِ غربی (کالیفرنیا و تگزاس) و دولت فدرال دچار شده است.
هنگامی که عکاسان خبری با بازی “کرستن دانست”، “واگنر مورا” و “کیلی اسپانی” راهی واشنگتندیسی و کاخ سفید خواهد شد تا با رئیسجمهور گفتگو کنند، با صحنههایی مهیب و ازردهکننده روبه رو خواهد شد.
درام “الکس گارلند”، شمایلی دلواپسکننده از آمریکای آشوبزده را ترسیم کرده است. رئیسجمهور (نیک آفرمن) افبیآی را منحل کرده و به ارتش دستور داده به شهروندان عادی دعوا کند.
شهر عملاً به منطقۀ جنگی مبدل شده است. ایالتهای جداییطلب علیه مقامات شوریدهاند، هلیکوپترها بر فراز شهر پرواز میکنند و بنای یادبود لینکلن در معرض نابودی است. جنگ داخلی هشداری مهم و پیشاانتخاباتی است نسبت به فروپاشی بنای شکوهمند دموکراسی، خطر آشوب داخلی و زوال اخلاق مدنی. فیلم میتواند روایتی هولناک از آیندۀ “ترامپیسم” باشد و صدرنشین گیشه شده است.
نظر مانولا دارگیس: «روایت واجب، دیرینه و عمیقاَ آمریکاییِ هالیوود با آخرِ همیشه خوش، سلطۀ آهنینی بر عموم فیلمها و حتی تولیدات انگارً جدا گانه دارد، اما این چنین چیزی در «جنگ داخلی» دیده نمیشود. اتفاقاً فکر مهم فیلم گارلند این است که آخر خوش غیرممکن است و همین هم علتمیشود کار زیاد سخت پیش برود. تا بحال فیلمی ندیدهام که اینقدر ازردهکننده باشد. بهندرت با چهرهای همانند چهرۀ دانست روبه رو شدهام که بیماری روحی ملت را چنان آشکار و موبهمو ترسیم کرده باشد.»
۳- پادشاهی سیارۀ میمونها Kingdom of the Planet of the Apes
کارگردان: وس بال
دربارۀ فیلم: نسلها بعد از آخر آخرین سهگانۀ “سیارۀ میمونها”، دنبالۀ این مجموعه، اکشن ماجراجویانهای است که هنرنمایی “اوون تیگ” در نقش “نوا” را بعد از دعوا به قبیلهاش جستوجو میکند. داستان فیلم ۳۰۰ سال سپس از رویدادهای فیلمِ “جنگ برای سیارۀ میمونها” رخ میدهد که در آن شامپانزۀ جوانی به نام نوا (Noa) سفری را همراه با زنی به نام می (Mae) اغاز میکند تا آیندۀ انسانها و میمونها را در کنار هم اشکار کند. سفر نوا را وامیدارد تا آموزههای قبل را زیر سوال ببرد.
او در شرایط سختی قرار دارد، بهنحویکه انتخابها و تصمیماتش امکان پذیر آیندۀ جهان را تحول دهد. نوا در “پادشاهی سیاره میمونها” با اورانگوتانی دانا به نام راکا و این چنین زنی گنگ به نام “مای” با بازی “فریا آلن” ملاقات میکند. آنها در زمانهای به سر میمیبرند که جوامع میمونهای پیچیده شکوفا شدهاند و انسانها به لاشخورهای اسرارآمیزی در دوردست مبدل شدهاند. سفر، نوا را به تجدیدنظر در باورهای قدیمی و محافظت از قبیلهاش میکشاند.
نظر آلیسا ویلکینسون: «داستانِ “پادشاهی سیاره میمونها” در آینده اتفاق میافتد، اما همانند تعداد بسیاری از داستانهای علمی تخیلی، این حس را به مخاطب میدهد که همۀ اینها قبلاً اتفاق افتاده و مجدد تکرار خواهد شد. این تداعی و پیشآگاهی، خصیصۀ قوی تاثییر است. فیلم مشخص می کند که چطور همآگاهیِ ایدهآلیسمها و تبدیلشان به جزمگرایی چندین دفعه اتفاق افتاده است.»
۴- از آخرالزمان انتظار بسیاری نداشته باش Do Not Expect Too Much From the End of the World
کارگردان: رادو ژوده
دربارۀ فیلم: ناظر کمدی تندوتیز فرد دیگر از کارگردان رومانیایی “رادو ژوده” هستیم که با دو فیلم سابقش، برندۀ خرس نقرهای و خرس طلایی جشنوارۀ بینالمللی فیلم برلین شد. او اکنون دستیار تشکیلِ سختکوش و بددهنی به نام “آنجلا” با بازی “ایلینکا مانولاچه” را در نمایی سیاه و سفید، جایی حوالی بخارست پشت فرمان نشانده تا به کارگران مصدوم در فیلم “ایمنی محل کار” برسد و با آنها مصاحبه کند.
فیلم با نگاهی هجوآمیز به مصائب جهان امروز اشاره دارد. آنجلا با اکانت و فیلترشکن در فضای مجازی ویدئوهای پربازدیدی میسازد تا خشم و تمسخرش را به دنیا نشان بدهد. او نظامهای اجتماعی و سیاسی را با نگاهی طنزآمیز به سوال میکشد. فیلم نقد فوق الاده است بر هر آنچه زندگی انسان را در جهان جاری صعب و رنجآور کرده است.
رادو ژوده در این فیلم به اقتصاد کمونیستی، ایدههای کاپیتالیستی و جنگهای ایدئولوژیک اشاره میکند. فیلمهای این کارگردان رومانیایی خط فکری واحدی را جستوجو میکنند که تا چند سال آینده او را به یکی از کارگردانان نقل اروپایی بدل میکند. آثار رادو ژوده بهنحوی تحسینبرانگیز از امضای شخصی برخوردارند. در فیلمهای او با الگوها و عناصر همانندی مواجهیم. فیلم مخاطب خاصِ اروپای شرقی دارد، اما با منفعتگیری از اِلِمانهای مدرن برای هر تماشاگری میتواند ملموس و قابل تأمل باشد.
نظر مانولا دارگیس: «آنجلا را میبینیم که پشت فرمان نشسته و دنده عوض میکند تا فیلم را از سیاه و سفید به رنگی تحول دهد، بقیۀ ماشینها را کنار بزند و همۀ چیزهایی را که با او روبه رو شدهاند، نقد کند. او دست به فرمان و خلقالساعه ویدئوهای تیکتاکی میسازد و همزمان چشمانداز ژئوپلیتیکِ رومانی معاصر را ترسیم میکند. »
۵- آخر شب با شیطان Late Night With the Devil
کارگردان: کامرون و کالین کایرنز
دربارۀ فیلم: “دیوید دستمالچیان” در این نمایش مخوف ساختۀ برادران “کامرون و کالین کایرنز”، مجری شبانهای به نام “جک دلروی” است که از دریافت رتبه و جوایز هنری نومید شده و اکنون در موقعیتی قرار دارد که احتمالا بتواند با قدری شیرینکاریِ ترسناک شرایط را تحول دهد. او و همکارانش تصمیم میگیرند در شب هالووین، برنامۀ اختصاصیای را با وجود نوجوانی از اعضای فرقهای شیطانی روی آنتن ببرند. دختر نوجوان فضای تاکشوی هالووینی را تحول میدهد و ادعا میکند به تسخیر شیطان درآمده است.
برنامه با وجود کارشناسان این حوزه برگزار میشود و او گفت و گوهایی بین شرکتکنندگان درمیگیرد. داستان هنگامی اوج میگیرد که دلروی از مهمان برنامه خواست میکند شیطان را در همان لحظه احضار کند. این نظر تبدیل خلق رخدادهایی هولناک و فراطبیعی میشود و مسیر داستان را تحول میدهد. روایت فیلم زیاد پرکشش و دلهرهآور است. «آخر شب با شیطان» از نشاط هالووین به فضایی اهریمنی خیز برمیدارد و مخاطب را لحظهبهلحظه با خود همراه میکند. منتقدان تلفیق تحلیلهای اجتماعی و روانشناختی با هول و ولای ناشی از ملاقات با شیطان را وجه امتیاز و نقطه قوت فیلم دانستهاند.
نظر آلیسا ویلکینسون: «مردم آخر شب تلویزیون تماشا میکنند که بخندند، سرگرم شوند و هنگامی بقیۀ دنیا به خواب رفتهاند، نوعی همراهی و اسایش را حس کنند. «آخر شب با شیطان» این حالوهوای صمیمانه و رخوتناک را برهم میزند و جانی مجدد به داستانهای ترسناک و آشنای دهۀ ۱۹۷۰ دربارۀ تسخیر شیطان، شیطانپرستی و احضار از ساحت ماوراء میبخشد. محصولی که روبهروی شما قرار میگیرد، پاستایی تند و لذیذ بدون عذرخواهی با چاشنی تهدید و مخاطره است که میتواند مخاطب این ژانر را به وجد بیاورد.»
۶- من کاپیتان هستم Io Capitano
کارگردان: مائتو گارونه
دربارۀ فیلم: درامِ “ماتئو گارونه”، سفر پر فراز و نشیب و مخاطرهآمیزِ دو پسر عموی سنگالی به نامهای “سیدو سار” و “مصطفی فال” را روایت میکند که تلاش میکنند زادگاهشان داکار در سنگال را ترک کنند و خود را به اروپا برسانند. سفر به غربِ این دو نوجوان، حدیث مهاجرت هزاران انسان عاصی و بیپناه است که میکوشند از دل فلاکتهای روزمره، در گذر از مسیرهای صعبالعبور و تلاطمات روح انسان راهی به رهایی بگشایند و در جایی دیگر سکنی گزینند.
رنگآمیزیِ زیبای “پائولو کارنرا” نمودهای هنرمندانهای به تاثییر بخشیده و مخاطب در اوج شقاوت و تاریکی، زیبایی و امید میبیند. فیلم دوگانههای فوق الاده دارد. مردم کرورکرور در بیابانها، تپهماهورها و در حاشیۀ ساحل جان خواهند داد و پسری ۱۶ ساله زورق پناهجویان را پارو میزند تا به ساحل نجات برسد.
“من کاپیتان هستم” همانند فیلم “آفریقای جنوب صحرا” با دقت و تحسین بینالمللی روبه رو شده است. سیدو و مصطفی برای تحقق رویای خود راهی سفری پرماجرا به مقصد غرب خواهد شد و سفرشان با حوادث دردناکی همراه میشود. فیلم تصمیم دارد مسئلۀ مهاجران را از زاویۀ واقعگرایانۀ دوربین اروپایی به عکس بکشد و با نگاهی انسانمحور تماشاگر را با مصائب و بیعدالتیهایی همراه میکند که اهالی جنوب صحرای آفریقا برای گذر از رنج سرزمینیشان تحمل میکنند.
نظر مانولا دارگیس: «گارونه در توصیف داستان چیزی را از تماشاگر کوتاه نمیکند. اگر فیلم هیچ زمان خصایص ناشی از سادیسم هنری به خود نمیگیرد، به این علت است که تمرکز کارگردان بهنحوی تزلزلناپذیر بر شخصیتپردازی و روایت انسانی متمرکز است و کاری به آموزههای اخلاقی و ایدئولوژیک یا نمایش نمادین رخدادها ندارد. هنر بزرگ فیلمساز در همین روایتگریِ بیواسطه نهفته است.»
۷- شیمر La Chimera
کارگردان: آلیچه رورواکر
دربارۀ فیلم: داستان “آلیچه رورواچر” در دهۀ ۱۹۸۰ میگذرد. “جاش اوکانر” در نقش “آرتور”، مهاجم مقبرهای در روستاهای ایتالیا است و به جستوجو معشوق گمشدهاش میگردد. او از طریق مادرش فلورا با بازی “ایزابلا روسلینی” با دانشجوی موسیقی ایتالیایی “کارول دوارته” آشنا شده است. تاثییر تازه رورواکر کمدیفانتزیِ جذابی است در پیِ عشق گمگشته. فیلم سرشار از دیالوگ، غوغا و شادمانی است.
کارگردان تلاش میکند ایتالیا را با منبع های تاریخی پرافتخار و فرهنگ باستانیِِ مرگاندیشش به تماشاگر معارفه کند. گذشتۀ باستانی در شیمر، زیر خاک لانه کرده و باید کندوکاو شود. فیلمساز تلاش میکند مرزهای زندگی و مرگ را از بین ببرد و یکی را از زاویۀ فرد دیگر ببیند. آنچه مخاطب میبیند شلختگی و نشاط، درآمیختن احساسات و عاشقانهای خرقعادتشده است.
آرتور زندگی شلخته و نامرتبی دارد و مدام سیگار میکشد. او محقق باستانشناسی است، بدقلق است و همانند گنگسترها حرکت میکند. در خلال تحقیقات باستانشناسی در توسکانی با زن اشرافی و سالخوردهای (با بازی ایزابلا روسلینی) آشنا شده و به دخترش”بنیامینا” دل بسته است. بنیامینا گموگور شده و احتمالا مرده. آرتور از غم فراقِ معشوق، قوت عجیبی بهدست میآورد. او میتواند محل عتیقههای مدفون را بگوید و با گروهی عتیقهدزد همراه میشود تا اشیای مورد قیمت را از زیر خاک دربیاورد. فیلم نقدهای مثبتی از منتقدان دریافت کرد و از سوی هیئت ملی بازبینی بهگفتن یکی از ۵ فیلم برتر بینالمللی سال ۲۰۲۳ انتخاب شده است
نظر مانولا دارگیس: «رورواکر به شما یورش میبرد. او هنرمندی محتاط، بصری، دلنشین و آشکارا غیرقابلنمایش است. دوست دارد قاب را شلوغ کند، اما این کار را بهنحوی منسجم انجام میدهد، و بااینکه از قالبهای گوناگون فیلم برای نشاندادن لحظات و فضاهای نزدیک منفعت گیری میکند، هیاهوی کاذب و بی نتیجه بهراه نمیاندازد. هنر او نمایش زیبایی است و این کار به آزار مخاطب نمیانجامد.»
۸- شیطان وجود ندارد Evil Does Not Exist
کارگردان: ریوسوکه هاماگوچی
دربارۀ فیلم: در دهکدهای روستایی خارج از توکیو، گسترشدهندهای به نام تاکومی با دخترش هانا زندگی میکند و در تلاش است تا مردم محلی را به کنارآمدن با احداثِ استراحتگاهی تجاری برای گردشگران شهری ترغیب کند.
روستاییان عاقبت در برابر چشمانداز پرزرقوبرق گردشگری عقبنشینی میکنند اما اسایششان با ورود شرکت مختل میشود؛ ضمن آنکه درمییابند احداث استراحتگاه، عواقب وخیمی برای محیط زیست بههمراه دارد. آخرین فیلم هاماگوچی اثری پرهیاهو و غیرمنتظره است که چارچوب “سیاستهای سبز” را بازتعریف میکند. فیلم فضایی خلسهوار دارد و با موسیقی متنِ فریبا و دلهرهآورِ “ایکو ایشیباشی” همراه شده است.
نظر مانولا درگیس: «من دو بار فیلم تازه هاماگوچی را تماشا کردهام و هر بار از قوت رمزآلودِ فیلمسازی او مبهوت شدهام. نحوۀ استفادۀ کارگردان از زندگی روزمره برای نمایش دنیایی صمیمی و ملموس، مملو از چهرهها، خانهها و زندگیهای آشنا زیاد هنرمندانه است و تماشاگر را به وجد میآورد.»
۹- ریوچی ساکاموتو اوپوس Ryuichi Sakamoto: Opus
کارگردان: نئو سورا
دربارۀ فیلم: “ریویچی ساکاموتو”، نوازندۀ بنامِ ژاپنی در این مستند قشنگ، کنسرت نهایی خود را اجرا میکند. این فیلم در استودیو فیلمبرداری شده و پایانی تند و بااحساس از آهنگسازی چیرهدست است. این آهنگسازِ برندۀ اسکار در آخرین هفتههای زندگیاش کنسرت پایانی را با پیانو مینوازد. فیلم تقریباً بیکلام است و پسر ساکاموتو فیلمبرداری کرده است.
این مستند درخشان در رابطه آخرین وجود ریویچی ساکاموتو، آهنگساز و نوازندۀ فقید ژاپنی، موسیقی محض و یک صفحۀ خالی است. فیلم مملو از نواهای احساسی غمانگیز است و چند هفته پیش از مرگ هنرمند بهعلت سرطان ضبط شده است.
لحظاتی وجود دارد که کارگردان (نئو سورا) که پسر ساکاموتو است، صحنه را برای آهنگهای شادتر روشن میکند و ما میتوانیم لبخند استاد را ببینیم که از اجرای خودش یا آهنگسازی راضی است. دیالوگ و صحبتی در کار نیست. فقط موسیقی نواخته میشود. فیلمبرداری سیاه و سفید است و سایههای نقرهای و خاکستری دارد. حرکت دوربین آرام و همگام با شدت نواختن است. بعضی اوقاتاوقات فقط روی دستها تمرکز میکند. بعضی اوقات به سمت صورت میرود تا موهای سفید و عدسیهای عینکش را نشان دهد. آخرین اجرا در استودیوی مورد علاقۀ ساکاموتو به بهترین وجه ضبط شده است.
فیلم تقریباً مرور کاملی از ساختههای او است و از موسیقی متنِ فیلمهای The Sheltering Sky، The Last Emperor و Merry Christmas، Mr Lawrence، تا اقتباسی از آهنگهای ضبطشده از ارکستر جادویی دهۀ ۱۹۷۰ و برشهایی از همکاریهای بعدی با موسیقیدان آلمانی “آلوا نوتو” را دربرمیگیرد. ساخت فیلم، فرصتی نادر برای تعمق در گستره و تنوع آثار ریوچی ساکاموتو است و بیشتر از حد به دل مینشیند.
نظر آلیسا ویلکینسون: «حتی برای تماشاگرای که اطلاعات بسیاری از کار ساکاموتو ندارد و این هنرمند را نمیشناسد، «اپوس» فضای سینمایی نادری برای تأمل و مراقبه در نظر گرفته میشود. هیچ عرصهای اراعه نشده است، هیچ تلاشی برای خلق روایت وجود ندارد. فضای بصری با دقت فیلمبرداری میشود و نورپردازی بهتناسب دستکاری میشود تا به نحوه ماهرانهای حالوهوای هنرمند و مخاطب را تحول دهد».
دسته بندی مطالب
خبرهای ورزشی