اقتصاد

مادر مهربان‌مان، ایران‌، دارد می‌میرد/ چه می‌توانستیم بشویم و نشدیم/ یک گروه غارت می‌کند و دسته دیگر با جهل به نابودی شدت می‌دهد/ چطور امکان پذیر کشوری تا این اندازه ثروتمند،‌ این‌گونه فقیر باشد؟

[ad_1]

مسعود نیلی، اقتصاددان برجسته ایرانی و برگزیده هشتمین جشنواره کارآفرینی امین الضرب در تهران سخنانی زیاد قابل تامل بر زبان آورد که نه تنها حاضران را تحت تاثییر قرار داده که جهت می بشود آه از نهاد هر ایرانی میهن دوست  برخیزد. این متن سزاوار آن است که  نه یک بار که چندین دفعه خوانده بشود و بر هر گزاره و عدد آن درنگ کنیم. چون جان مادرمان- ایران- در خطر است….

    چهل سال پیش هنگامی پا به عرصه علم اقتصاد گذاشتم، سوال‌هایی بزرگ مرتبط با آرزوهایی بزرگ‌تر در سر داشتم. با اشتیاق می‌خواستم بدانم چطور ‌می‌توان به یک سرزمین گسترش‌یافته تبدیل شد. برای دانستن این که آنانی که به این مرحله رسیده‌اند، چه کرده‌اند سر از پا نمی‌شناختم. این که یک سرزمین در حال گسترش برای آنکه بتواند به رشد‌های اقتصادی بالا دست اشکار کند ملزوم است چکار کند برایم دغدغه‌ای جدی می بود. طی ۴۰ سال قبل، ‌قسمت بسیاری از آنچه یاد گرفته‌ام، جواب‌های گوناگون و از زوایای گوناگون مرتبط با این سوالات بوده است. این سوالات مربوط به رویاهایی بوده‌اند که از همان سال‌های اول در سر داشته‌ام. این رویاها هرچند هیچ‌گاه من را رها نکرده‌اند اما با عبور از مرحله های جوانی به میانسالی و سپس مرحله های بعدی، تنها پخته‌تر،‌ به‌زمان‌تر و واقع‌بینانه‌تر شده‌اند.

   در مسیر شکل‌گیری و تغیرات رویاهایم، گسترش‌یافتگی کشورم را در گاز با قطر، در نفت با عربستان،‌ در توریسم و صنعت با ترکیه و در موقعیت ممتاز جغرافیایی با امارات به گفتن کشورهایی که هرکدام به‌طور منفرد فقط یکی از مواهب ما را دارند، مورد سنجش و برسی قرار ‌می‌دادم. هنگامی سختی مشکلات طاقت‌فرسا ‌می‌بشود، چشم‌ها را ‌می‌بندم و به رویاهایم ‌می‌اندیشم. با خودم ‌می‌گویم، کشوری که در گاز رتبه دوم جهانی را دارد، ‌حتما ‌می‌توانسته اقلاً به اندازه نصف همسایه‌اش قطر، گاز صادر کند. کشوری که دارای رتبه چهارم در برخورداری از ذخایر نفتی است، یقیناً ‌می‌توانسته به اندازه ۴ میلیون بشکه نفت در روز صادر کند.

   ما حتماً قادر بوده‌ایم که با شراکت تولیدکننده‌های صنعتی معتبر جهانی بزرگ‌ترین خودروساز و بزرگ‌ترین سازنده لوازم خانگی و ماشین‌آلات و تجهیزات در منطقه پیرامونی خود باشیم و بدون تردید ورود حداقل به اندازه نیمی از تعداد گردشگرانی که به ترکیه ‌می‌روال به ایران تصوری خیالی محسوب نمی‌شده است. با این محاسبات، ‌ما ‌می‌توانسته‌ایم در کل، نزدیک به ۳۵۰ میلیارد دلار صادرات و تشکیل ناخالص داخلی در نزدیک به ۱۲۰۰ میلیارد دلار داشته باشیم. تحقق تورم ۳ درصد و نرخ بیکاری در همین نزدیک به و رشد اقتصادی بیشتر از ۵ درصدی آرزوهایی خیالی برداشت نمی‌شده است. در این چنین اقتصادی، فقر و بیکاری از سرزمین رخت بر ‌می‌بست و بی‌معنی ‌می‌شد؛ دیگر کودکی زباله‌گردی نمی‌کرد؛ آن جوان رعنا، کولبری نمی‌کرد؛ آن آموزگار سختکوش، ‌مسافرکشی نمی‌کرد و آن بانوی زحمتکش،‌ از سختی فقر به مرگ دسته‌جمعی خانواده‌اش رو نمی‌آورد.

چرا ما تا این مدت دچار او گفت و گو‌های همه‌نشدنی از قبیل این که عدل اجتماعی بهتر است یا رشد اقتصادی-حال آنکه ما خود به هیچ‌یک دست نیافته‌ایم- یا این که علم اقتصاد علم است یا شبه‌علم هستیم؟

   در آن رویای شیرین، بهترین دانشگاه‌های جهان با دانشگاه‌های خوب ما همکاری تنگاتنگی ‌می‌داشتند و جوانان پرورش‌یافته ما در مراکز تحقیق و گسترش ‌می‌توانستند هوش مصنوعی را به درون صنایع پتروشیمی و ماشین و دیگر صنایع ببرند. ما ‌می‌توانستیم در مرز تکنولوژی، سازنده خودروهای برقی و خودروهای بدون سرنشین باشیم. ما ‌می‌توانستیم صادرکننده بزرگ صنعتی و خدماتی منطقه باشیم و کم‌آبی را کنترل کنیم. ایران ‌می‌توانست مرکز مالی منطقه بزرگ پیرامونی خود باشد و از این طریق مساله‌ای به نام تنگنای تامین مالی فعالیت‌های اقتصادی موضوعیت اشکار نمی‌کرد. زنان جوان و تحصیلکرده ما به‌جای تحمل نرخ‌های بیکاری بیشتر از ۵۰ درصد، ‌‌می‌توانستند در کارخانجات و مراکز خدماتی پیشرفته سرزمین عزیزمان فعالیت کنند. شک نکنید که تعداد زاد و ولد نیز در آن حالت به مراتب زیاد تر از حالت هشداردهنده جاری ‌می‌شد که شوربختانه به محرک‌های شگفت و ناکارآمدی که هر روز اظهار ‌می‌بشود پاسخی نمی‌دهد.

برترین و بروزترین اخبار ورزشی اقتصای تکنولوژی و سلامتی را در وب سایت خبری بام وطن دنبال کنید.

   دولت ما ‌می‌توانست بدون آنکه در تنگنای کسری بودجه مزمن باشد، با بودجه سالانه در نزدیک به ۲۵۰ میلیارد دلار، خدمات عمومی را با کیفیت ممتاز ارایه کند،‌ کارشناسانی با توان را به استخدام درآورد، سالانه بیشتر از ۶۰ میلیارد دلار در زیرساخت‌ها اندوخته‌گذاری کند. آموزش و بهداشت را با کیفیتی قابل قبول در اقصا نقاط سرزمین اراعه کند. حمل‌و‌نقل عمومی را گسترش مکفی دهد به‌طوری که جابه‌جایی بار و مسافر با قیمت‌های واقعی انرژی به راحتی انجام بشود. دولت ‌می‌توانست منبع های کافی را برای حفاظت از ظرفیت‌های زیست محیطی همانند دریاچه ارومیه گرامی از یک طرف و میراث فرهنگی و تاریخی از طرف دیگر، ‌تعلق دهد. به این فهرست رویایی ‌می‌توان هم چنان افزود و تصورات ذهنی را متعاقب آن به حرکت درآورد. اما واقعاً چه شده است که این‌گونه نیستیم؟

   هنگامی چشم‌هایم را باز ‌می‌کنم و به اطرافم ‌می‌نگرم، سیل غم‌ها به قلبم هجوم ‌می‌آورد. آخر چطور امکان پذیر کشوری تا این اندازه ثروتمند،‌ این‌گونه فقیر باشد؟ آیا این باورکردنی است که کشوری با رتبه دوم گاز و رتبه چهارم در نفت،‌ نه‌تنها در تامین انرژی جهانی جایگاهی نداشته باشد بلکه حتی در تامین انرژی مورد نیاز خود نیز دچار استیصال باشد؟ چطور ‌می‌توان پذیرفت که برای کشوری با این حجم عظیم از منبع های، دولتی با کسری بودجه مزمن و رو به افزایش، ارایه‌دهنده خدماتی با کیفیت نازل باشد؟ تعداد قابل توجهی از کشورهای جهان که فاقد هرگونه منبع های طبیعی خدادادی بوده اند چطور توانسته‌اند تورم‌های پایدار زیر ۵ درصد و نرخ‌های بیکاری زیر ۵ درصد و رشد‌های اقتصادی بیشتر از ۵ درصد داشته باشند؟

چرا ما تا این مدت دچار او گفت و گو‌های همه‌نشدنی از قبیل این که عدل اجتماعی بهتر است یا رشد اقتصادی-حال آنکه ما خود به هیچ‌یک دست نیافته‌ایم- یا این که علم اقتصاد علم است یا شبه‌علم هستیم؟ چرا درحالی‌که بانک‌های ما با نرخ‌های سود در دامنه ۳۰ درصد فعالیت ‌می‌کنند، بانک‌های کشورهای دیگر را که با هزینه ناچیز فعالیت‌های اقتصادی را تامین مالی ‌می‌کنند مورد نکوهش قرار ‌می‌دهیم که ربوی می باشند! درحالی‌که کالاهای مصرفی و بعضاً واسطه‌ای صنعتی مورد نیاز سرزمین از طریق مسیرهای کوهستانی و به‌طرزی شگفت و غیرانسانی داخل سرزمین ‌می‌بشود،‌ چرا حاضر به پذیرفتن یک تجارت کم‌هزینه متعارف نیستیم.

   به راستی آیا پاسخی در خور، به این سوالات وجود ندارد؟ آیا سر برآوردن این همه مساله از درون یک سرزمین، نبوده است آگاهی نسبت به چرایی ابراز این مشکلات و عدم توان ارایه راه‌حل برای آنهاست؟

   در حالی‌که منبع های آبی سرزمین به شدت در حال پایان است،‌ تشکیل انرژی سرزمین هیچ تناسبی با مصرف به شدت رو به افزایش آن ندارد و ما را به شدت به ابراز بحران انرژی نزدیک ‌می‌کند، بودجه دولت به‌رغم ارایه حداقل خدمات، و مقدار نازل اندوخته‌گذاری، با کسری دلواپس‌کننده مواجه است، صندوق‌های بازنشستگی ورشکسته می باشند،‌ بانک‌ها از مشکلات عمیق ناترازی و عدم کفایت اندوخته رنج ‌می‌برند، نظام ارزی سرزمین به شدت فسادآفرین است، کوتاه از یک سوال مسئولانه که چرا این‌گونه شده‌ایم؟

   هنگامی سال ۱۳۹۶ نام این مشکلات را ابرچالش گذاشتم هدفم آن می بود که عظمت مشکلات و کفایت آنها را برای مرگ تدریجی یک سرزمین که مادر گرامی همه ما محسوب ‌می‌بشود گوشزد کنم. از آن روز تا بحال، هر یک روز و یک ساعتی که قبل، به زمان مرگ این مادر مهربان نزدیکتر شده‌ایم. در این فاصله و در سال‌های آتی، در مسیر این مرگ تدریجی،‌ سیاستمداران ما چه جشن‌ها و شادمانی‌ها که در کنار این بیمار درحال احتضار برگزار نکنند و چه صدآفرین‌ها که به پیروزی‌های خود نگویند و از همه بدتر دو گروهی می باشند که یک گروه به غارت منبع های باقی‌مانده مشغول است و فرد دیگر با جهل و تعصب، مسیر رو به مرگ را تسریع ‌می‌کند. بدترین نوع ناکامی حکمرانی، ناکامی در تشخیص موقعیت است.

   قسمت خصوصی،‌ دانشگاهیان و کارشناسان جدا گانه، باید به جد به مرگ تدریجی این مادر بیندیشند و برای آن کاری کنند. یک‌یک ما برای اهمال و بی‌مسئولیتی احتمالی در روبه رو این فردای دلواپس‌کننده، مورد سوال آیندگانی قرار خواهیم گرفت که اکنون هیچ توان و اختیاری در ساختن فردای خود ندارند. ما یقیناً چاره‌ای جز تلاش برای ساختن آینده نداریم. فردا همانی خواهد می بود که خودمان ‌می‌سازیم.

[ad_2]

منبع

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا